"زمستان نیز رفت اما بهارانی نمیبینم
براین تکرار در تکرار پایانی نمیبینم"
من:
بر این صحرا زمستان رنگ بارانی نمیبینم
و سرما آمد اما من زمستانی نمیبینم
چه بر ما رفته است ای یزد ایدرّی که امسالم
"زمستان نیز رفت اما بهارای نمیبینم"
زمین هایت اگر خشکند اگر بی آب ای شهرم
چه بهتر چون که اینجا موج و توفانی نمیبینم
زمین هایت اگر شورند یزدی ها نمک دارند
و کورست آنکه میگوید نمکدانی نمیبینم
خدایا یزد درمانی به جز باران نمی خواهد
و او میمیرد از این درد و درمانی نمیبینم
محمد احسان افتخاری پور